برگشت دوباره جهان عرب به نظام های اقتدار گرا: امید های بهار عربی به فنا رفت؟

در اوج استقلال خواهی کشورهای جهان سوم در دهه های اول نیمه دوم قرن بیستم، کشورهای عربی نیز یکی پس از دیگری به خودمختاری و استقلال رسیدند. اما استقلال ملت های جهان عرب، آزادی به معنای اصلی و اساسی را برای شهروندان عرب به ارمغان نیاورد تا از تمام مزایای آن برخوردار باشند. به تعبیر آشیش نندی، متفکر و فیلسوف هندی، استقلال برای کشورهای جهان سوم، گذار از استعمار خارجی به استعمار داخلی بوده است. بدین مفهوم که کشورهای عربی حکومت های مردمی و نظام برامده از رای مردم را تجربه نکردند بلکه نظام های اقتدارگرا به رهبری نظامیان که خود دست پروده استعمارگران بودند را به تجربه گرفتند. اشیش نندی در کتاب “دشمن صمیمی” یا “intimate enemy” اش،  به واکاوی رابطه میان قدرت و فرهنگ می پردازد. اینکه طبقات حاکم یا به زعم نندی استعمارگران چگونه از مفاهیم فرهنگی برای حفظ قدرت و تغییر افکارعمومی و سوق دادن آنها به طرف خود استفاده مینمودند. همچنان نندی از رابطه  میان مفهوم سن با پدیده استعمار یاد میکند. بدین مفهوم که استعمارگران، شهروندان مستعمره را انسانهای نابالغ تعریف میکردند که ساده لوح هستند و از نعمت منطق برخوردار نیستند. نندی بدبختی جوامع استعماری و بویژه هند مستعمره را در این میبیند که روشنفکران این جوامع تعاریف خود ساخته استعمارگران را پذیرفته بودند و برای گسترش و اشاعه هرچه بیشتر آن قلم میزدند و مینوشتند. این امر نه تنها پیروی کورکورانه را نشان میداد بلکه دوام پدیده استعمار را حتمی و تضمین مینمود. نندی با توضیح مفهوم پسا استعمار یا Post Colonialism تصریح میکند که شهروندان و جوامع مستعمره، پس از استقلال به آزادی مطلق و یا کمال و خودمختاری نمیرسند، بلکه به آفت دیگری مبتلا میگردند که او از آن به استعمار داخلی  یا internal colonialism  یاد میکند. پدیده جدید ساخته دستان الیت و یا نخبگان جدید پسا استقلال است که بازی حفظ قدرت را از اربابان خویش یعنی استمعار گران یاد گرفته اند. اینان دقیقا همان اعمالی را بر مردم خویش روا میدارند که استعمارگران بر آنها زمانی روا داشته اند اما با شیوه جدید و تحت مفاهیم نوین مانند رشد و توسعه یا Development.

بهار عربی و امید های که به باد رفت

روند تحکیم قدرت نظامیان در جهان عرب تا اوایل قرن بیست و یک ادامه یافت اما در دهه دوم همین قرن، انقلاب های پی هم در جهان عرب بوقوع پیوست که بسیاری از آن به عنوان “بهار عربی” یاد کرده اند. تعبیری که از بهار عربی صورت گرفت اینگونه بود: که شهروندان کشورهای عربی، از نظم اقتدارگرا و نظام های دیکتاتوری خسته شده اند و با خلق حماسه جاویدان اعتراضی، خواستار ایجاد و برقراری حکومت های دموکراتیک و مردم سالار اند تا زمام داران شان برآمده از رای آحاد مردم و توده ها باشند. اما دیری نپایید که به دلیل سقوط رژیم ها و خلاء قدرت، امنیت کشورها به مخاطره افتاد و این امر موجب شد تا آنارشی ویرانگر را بوجود آورد. از دل این بی نظمی، نیروهای افراطی اسلام گرا مانند داعش و شاخه جدید القاعده بیرون آمدند وطوفانی شد که سرزمین های عربی مانند عراق و سوریه را در کوتاه ترین زمان درنوردد. این هیولای وحشت چنان دمار از روزگار شهروندان عرب درآورد که آنان امنیت را بر هر چیزی ترجیح دادند. جنبش های اعتراضی دموکراسی خواهی خاموش گردید و خواست برپایی حکومت مردم سالار به دست فراموشی سپرده شد.

سرخوردگی و نا امیدی از پیامد اعتراض از یک طرف و ترس از ناامنی و آنارشی از طرف دیگر، به نظامیان فرصت دوباره و طلایی بخشید تا شانس خود را برای تصاحب قدرت یکبار دیگر بیازمایند.  جنرال عبدالفتاح السیسی مصری در این کار پیشقدم شد و با طرح کودتا علیه حکومت منتخب محمد مورسی، او را به زیر کشید و موفقیت خود را در قاهره جشن گرفت. او نه تنها حکومت مردمی را از بین برد بلکه آرمان حکومت مردم سالار را برای همیشه در سرزمین فراعنه دفن نمود. شهروندان مصری سرخورده از اعتراض و ترسیده از ناامنی نه تنها به زعیم جدید اعتراض نکردند بلکه در همه پرسی اخیر برای اصلاحات در قانون اساسی، به ماندن السیسی را تا سال 2030 رای دادند. دو عامل سرخوردگی از پیامد اعتراضات و نیز ترس از ناامنی بیشتر و به خظر افتادن امنیت مال و جان، موجب شده است تا مردم سوریه با ماندن بشار اسد در راس قدرت راضی باشند. او که یک نظامی است و قدرت را از پدرش به ارث برده است، سالهاست که بر سوریه حکم میراند و نظامش یکی دیگر از انواع نظام های اقتداگراست. در الجزایر، سقوط حکومت بیست ساله عبدالعزیز بوتفلیقه نظامیان را به میدان اورده است  و فرمانده ارتش احمد غید صلاح، اکنون نقش پادشاه ساز را بازی میکند. همینطور در لیبی جنرال خلیفه حفتر فرمانده ارتش خود خوانده ملی در تلاش است تا طرابلس پایتخت لیبی را به تصرف خویش دراورد و سودای تبدیل شدن به زعیم بلامنازع لیبی را در سر میپروراند. در سودان و بعد از سرنگونی حکومت عمر البشیر، اینک تمامی اختیارات در دستان ارتش است و احتمال قوی وجود دارد تا ارتش به تاسی از مصر، زمام قدرت را به طور دایم در این کشور عربی-آفریقایی بدست گیرد.

چرایی شکست بهار عربی و بازگشت اقتدارگرایی به جهان عرب

چرایی بازگشت اقتدارگرایی در جهان عرب را میتوان در سه سطح جستجو کرد. سطوح ملی، منطقه ای و جهانی.

الف) سطح ملی: بهار عربی یک شورش و انقلاب توده ها بود به همین منظور از عدم رهبری واحد و وجود چهره های شاخص در سطوح رهبری رنج میبرد. علاوه بر آن این شورش یک چشم انداز بلند مدت پسا سرنگونی حکومت های اقتدار گرا را نداشتند و از سیاست روز نیز ناآگاه بودند. مشکلی اساسی مردم نان و امرار معاش و ظلم طبقه حاکم بود و میخواستند از این نظام های فاسد و موروثی خلاصی یابند. با شعار دموکراسی و حکومت مردمی به میدان آمده بودند اما تعریف خاصی از دموکراسی نداشتند و نیز از نداشتن پلان عمل برای عملی کردن شعارهای شان رنج میبردند. همچنان از سیاست های پشت پرده و از قدرت ارتش برای دور زدن انقلاب شان آگاه نبودند. نکته بعدی که در شکست بهار عربی نقش داشت، نبود خواسته های مشترک و ملی بود. بسیاری از اقلیت ها، اقوام و خرده فرهنگ ها که سالها از حقوق شان محروم شده بودند، به میدان امده بودند و به جای خواسته های ملی، خواسته های شخصی داشتند. به گفته فرانسیس فوکویاما، “به میزانیکه هویت خرده فرهنگ ها و منافع شان برجسته گردد، دموکراسی نیز از شتاب موفقیت اش کاسته خواهد شد”، بهار عربی نیز با طرح خواسته های قومی و اتنیکی با خطر مواجه شد و راه  را برای اعاده دوباره اقتدارگرایی و بازگشت نظامیان به عرصه سیاست هموار تر نمود.

صد البته نقش مولفه های ملی دیگری مانند توسعه یافتگی/نیافتگی سیاسی، سطح فرهنگ سیاسی و توسعه یافتگی/نیافتگی اقتصادی را در میزان و نوعیت دخالت ارتش و نظامیان در سیاست و برقراری نظام اقتدارگرا باید مد نظر قرار داد. چنانچه جامعه ای دارای سطح فرهنگ سیاسی بالا و نیز از توسعه یافتگی سیاسی و اقتصادی بالایی برخوردار باشد، شهروندان ان جامعه ضد نظامیگری خواهند بود و در نتیجه، ارتش و نظامیان، جایگاه شان محدود و نقش شان مشارکت در حفظ امنیت و محدود به حرفه خود شان خواهد بود. اما چنانچه کشوری از توسعه یافتگی سیاسی و اقتصادی پایینی برخوردار باشد و فرهنگ سیاسی نیز طرفدار و حامی نظامیگری باشد، بدون شک نظامیان از حد  نفوذ و تهدید فراتر خواهند رفت وبه اعمال قدرت و برپایی رژیم های اقتدارگرا دست خواهند زد. با توجه به فاکتورهای فوق و تطبیق آن با جوامع عربی، بعید نیست تا شاهد برپایی نظام های اقتدارگرا در سراسر جهان عرب باشیم.

ب) سطح منطقه ای:  کشورهای قدرمند عربی منطقه مانند عربستان، امارات متحده و مصر، به دلیل داشتن رژیم های با ماهیت اقتدارگرا، به هیچ وجه طرفدار جنبشهای دموکراتیک و نظام های مردم سالار در منطقه و بویژه در جهان عرب نیستند. چنانچه نظام های مردم سالار در این سرزمین ها برقرار شوند، پایه های لرزان حکومت های آل سعود،  آل نهیان و سیسی نیز ویران خواهد شد. به همین دلایل این کشورها تلاش مینمایند تا از موفقیت نظام های دموکراتیک در دنیای عرب جلوگیری نمایند. به عنوان نمونه، سه کشور قدرتمند مذکور، با تروریست خواندن اخوان المسلمین و خطرناک خواندن محمد مورسی، در یک معامله و تبانی پشت پرده با نظامیان و کودتا چیان، جنرال فتاح السیسی را بر اریکه قدرت نشاندند. گفته شده است که همین کشورها، روابط بسیار نزدیک با جنرال خلیفه حفتر در لیبی دارند و تلاش مینمایند این نظامی سالخورده، قدرت را از نیروهای دموکراتیک در طرابلس به نفع خویش مصادره نماید. همچنان این سه قدرت عربی، از معدود کشورهای اند که از تصامیم شورای نظامی سودان اعلام حمایت نموده و جنرال عبدالفتاح برهان را در خارطوم به قبضه کردن حکومت تشویق می کنند. هدف اساسی این سه کشور و بویژه عربستان از تبانی با نظامیان در کشورهای برامده از آشوب این است تا در گیر و دار شورش و نا امنی، قدرت های رقیب منطقه ای مانند ایران، ترکیه و قطر نتوانند ابتکار عمل را بدست بگیرند و سیاست  این کشورها را مدیریت نمایند. عربستان نمیخواهد تا کابوس سوریه و عراق که باعث شد عربستان میدان را به رقبا ببازد تکرار گردد.

ج) سطح بین الملل: خاورمیانه منبع عظیم ذخایر و انرژی دنیا مانند نفت و گاز است. اقتصاد کنونی دنیا وابسته به این اقلام نفتیست و بدون شک حفظ آرامش و ثبات این منطقه و تضمین جریان عادی حمل و نقل انرژی از این منطقه به سراسر دنیا، یکی  از اولویت های سیاست خارجی و امنیتی کشورهای قدرتمند دنیاست. بر همین اساس است که علا رغم اختلافات دو جانبه میان قدرت های بزرگ دنیا، تا حدی بر سر این موضوع میان آنها توافق و اجماع وجود دارد. اکثریت ذخایر در کشورهای مانند عربستان و شیخ نشینان خلیج فارس است که همگی دارای رژیم های اقتدارگرا و موروثی میباشند.  دومین اولویت برای قدرتهای بزرگ جهان بویژه آمریکا و غرب، جلوگیری از به قدرت رسیدن اسلامگراها در یک انتخابات سراسری و دموکراتیک است. به همین دلیل زمانیکه محمد مورسی و اخوان المسلین، حکومت را طی یک کودتا در مصر از دست داد، آمریکا و کشورهای غربی نه تنها بر ضد آن موضع نگرفتند بلکه حکومت السیسی را به رسمیت شناخت و با تبانی با کشورهای ثروتمند منطقه به آن کمک مالی نیز نمودند. سومین اولویت برای آمریکا و اروپایی ها، راضی نگهداشتن شرکای استراتژیک منطقه ای و تنظیم سیاست منطقه ای خود بر اساس خواست انهاست. اکثریت شرکای منطقه ای آنها رژیم های غیر دموکراتیک هستند که خود با دموکراسی سرجنگ دارند. چهارمین اولویت امریکا و اروپا جلوگیری از نفوذ قدرت های رقیب شرکای استراتژیک منطقه ای شان است. آنها حاضرند با هر برنامه ای که عربستان برای کشورهای منطقه میچیند، همکاری و همراهی نمایند تا جلوی نفوذ رقبای عربستان مانند ایران را سد نمایند. قدرتهای بزرگ دیگر مانند روسیه و چین به دلیل برخورداری از نظام های اقتدارگرا، تعامل با نظام های اقتدارگرا را ترجیح می دهند و با آنها احساس راحتی بیشتری می نمایند. از گفته های بالا اینطور استنباط میشود که قدرت های بزرگ دنیا نیز با بهار عربی راحت نبوده و تلاش کرده است با سیاست های “برادر بزرگ” منطقه یعنی عربستان همراهی نمایند. سیاستی که مبنایش را مخالفت با دموکراسی خواهی و حفظ نظم موجود تشکیل میدهد.

۱۴ حمل ۱۳۹۸

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *