هر نسلی برای خودش ملتیست (توماس جیفرسون)

امروزه کشور ما دوران بسیار سخت خود را می پیماید. هر جرقه ی احتمال دارد ما را به ناکجا آبادی که خود هم نمیدانیم رهنمون سازد. پروژه داعش و نیروهای بنیاد گرا در خاورمیانه به انقضای خود نزدیک میشود، نظام جهانی در حال تغییر است و بدون شک در بحبوحه زورآزمایی های قدرت های بزرگ جهان، خلق طالب روسی و آمریکایی جهت ضربه زدن به منافع هم، کار دور از انتظار به نظر نمیرسد. بعید نخواهد بود تا با احساس خطر قدرت های منطقه ی و سرشاخ شدن شان با قدرت های فربه تر، آنها نیز به ریسمان استخباراتی دست نیاز دراز نکنند و با طرح و اجرای سیاست های منفعت آور، داعش پاکستانی، ایرانی و یا هم چینی ایجاد نکنند. با ذکر اینکه بر همگان لازم است تا در شرایط بحرانی کنونی متوجه مکان های عمومی خویش باشند، لازم به یادآروریست که در صورت مقاومت در برابر نفاق افکنی ها و حفظ وحدت ملی، دیری طول نخواهد کشید تا استعمار نزدیک و دور خسته شوند و با نگون بختی شکست را قبول نمایند و در نتیجه  ملت سرافراز ما از این ازمون سخت موفق بیرون خواهند آمد.

جامعه شناسی سیاسی افغانستان نشان میدهد که دو عنصر اجتماعی دین (مذهب) و قومیت نقش بسیار بارزی را در سیاست افغانستان بازی نموده است. بسیاری بدین باور هست که بنیان افغانستان بر اساس قومیت و نیز سیاستگری پادشاهان و زمامداران گذشته اش بر محور قومیت استوار بوده است. عصبیت های قبیله ای و عاریت گرفتن از مذهب، شورش های بزرگی را در تاریخ کشور بوجود آورده است. از خیزش مردمی مردم کوهدامن به رهبری حبیب الله خان کلکانی بر ضد امان الله خان و استفاده از ابزار دین تا بسیج کردن مردم بر محور قوم توسط نادرخان و تحریک احساسات قومی-قبیله ی بر ضد کلکانی تا جنگ ایدولوژی مجاهدین بر ضد هموطنان مارکسیست شان و نیز قرار گرفتن سیاست بر محور قومیت در دهه 1370 و از هم پاشیدن شیرازه اجتماع، نمونه های از نقش بازی کردن این دو عنصر مهم اجتماعی در طول حیات سیاسی کشور می باشد. آنانیکه (نخبگان سیاسی) به درستی از این دو نقطه ضعف آگاه بودند ، با همکاری اجنبی ها و با سیاست “تفرقه بینداز و حکومت کن” مرام خود را به پیش بردند تا اینکه فاجعه آفریدند و بر افتراق مذهبی و قومی دامن زدند که اینک زبانه های همان اتش دامن نسل ما را نیز فراگرفته است.

صیقل در کتاب خودش (2004)، عامل بی ثباتی تاریخی افغانستان را ” چند زنی پادشاهان افغانستان و کشمکش میان احفاد شاه بر سر ارث و میراث” (تخت پادشاهی) میداند که با ” رقابت قدرت های بزرگ زمان” و دخالت شان در امور افغانستان بسط بیشتری یافت. زیاده خواهی و دنبال نمودن سیاست قومی و چشم امید به کمک بیگانه ها (قدرت های استعماری) برای سرکوب کردن اقوام غیر حاکم و بسط دادن استعمار داخلی موجب شد تا افغانستان هیچ زمانی نتواند حکومت های فراگیر، همه شمول، دموکراتیک و نهادهای با ثبات و پایدار را تجربه نماید. خلاء های بوجود آمده ناشی از سرکوب، تعصب، عدم برابری و تبعیض راه را برای “ظهور ایدولوژی های رادیکال” مانند مارکسیسم و اسلام سیاسی رادیکال هموار نمود که با حاکمیت 30 ساله  این دو، ریشه تمام امید ها را در ذهن هر شهروند کشور خشکاند و گسستی به پهنای تاریخ را میان ساکنان این سرزمین و این دو ایدولوژی بوجود آورد. بنا بر این بر حکومتگران زمان لازم است تا راه پیموده شده گذشتگان را نپیمایند و بر افتراق ها نیفزایند. با اصل قرار دادن سیاست مساوات و برابری و تبدیل شدن به آینه قد نما که همگان خود را در ان ببینند، خواهیم توانست بر همه سیاست های تفرقه افگنانه دشمنان مبنی بر مذهب و قوم فایق آییم و شمع فروزان آزادگی و همبستگی را به سلامت به نسل های بعدی مان تحویل دهیم.

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *